♥ ماهی های شب عید
♥ در روزهای کودکی
♥ به من آموختند
♥ نباید به روزهای عاشقی
♥ دل بست
♥ سالهاست که عیدهایم را
♥ در کنار یک ماهی جدید
♥ آغاز میکنم
♥ اما هنوز
♥ عاشق اولین ماهی قرمزم هستم
♥ دیر گاهی است
♥ که افتاده ام از خویش به دور
♥ شاید این عید
♥ به دیدار خودم هم بروم …
♥ هر وقت مادرم می خندد
♥ پدرم زیر لب دعای تحویل سال
♥ می خواند
♥ خانه ی ما هر روز سه چهار مرتبه،
♥ از تهِ دل عید است…
♥ به این فرزندِ ناخَلَف
♥ تکیه کن !
♥ برای عبورِ سال های مانده ی عمرت،
♥ جوانی ام را
♥ فرشِ راهت می کنم
♥ بیا و از من بگذر ، #مادر …!
♥ ساغرم شکست ای ساقی
♥ رفته ام زدست ای ساقی
♥ در میان طوفان
♥ بر موج غم نشسته منم …
♥ در سنگ اگر شوی چو نار ای ساقی
♥ هـــم آب اجل کند گذاری ای ساقی
♥ خاک است جهان صورت برآرای مطرب
♥ باد است نفس باده بیـــار ای ساقی
♥ حالا
♥ که
♥ رفته ای
♥ غمگینم
♥ به سراغ حافظ میروم
♥ همین را مى گوید
♥ برود از دلِ من وز دلِ من آن نرود
♥ من نمیدانستم
♥ معنی هرگز را…
♥ تو چرا باز نگشتی دیگر؟!
♥ کو عشق ِجوانی که ز من خاطرهها ساخت؟!
♥ حالی که شدم پیر ، کم آورد دلم را
♥ بنگر که فراتر ز جنون رفتهام آخر
♥ گیسوی چو زنجیر ، کم آورد دلم را
♥ بهار را ببین
♥ چگونه از خود می تکاند
♥ برگ های فرسوده را
♥ تو هم جوانه ای بزن، سبز شو
♥ بهار ادامه لبخندهای تو خواهد بود...